قدس آنلاین _ نادیده گرفتن ردپای امر سیاسی در ابعاد متفاوت و در گوشه و کنار هر پدیده اجتماعی، ساده انگارانه است. ساختار و قدرت سیاسی با اثرگذاری بی واسطه خود بر لایه های مختلف اجتماعی حتی در آن نقطه که نخواسته اند نامشان دیده شود، ما را بر اهمیت کیفیت و چیدمان قدرت سیاسی هدایت می کنند. گرسنگی ، قحطی و فقر نیز از جمله مواردی است که متهم ردیف اول آن را کمبود منابع می دانیم و بر ناتوانی افراد درگیر با این مسایل تاکید می کنیم. اما این سکه روی دیگری هم دارد و آن هم مدیریت منابع است.به راستی جایگاه مدیریت منابع در اعطای فقر و قحطی در میان مردمان چه بوده است؟ در همین خصوص دیوید ریف، کتابی را منتشر کرده است که در پرداختن به این مسایل نگاه تازه و نویی را بازتاب می دهد.
دیوید ریِف در سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ بهعنوان خبرنگار، در مجموعهای از خطرناکترین مناطق جهان مانند بالکان، رواندا، کنگو، فلسطین اشغالی، افغانستان و عراق مشغول به کار بوده است.
او در کتابی به نام "مواخذۀ گرسنگی: غذا، عدالت و پول در قرن بیستویکم" اجماع متخصصان توسعه در خصوص قحطی و تاکید آنان بر این نظر که با افزایش جمعیت، سهم هر کس در دستیابی به منابع کم می شود را به چالش کشیده و نشان میدهد که آنچه از سوی متخصصان پیشنهاد میشود، صرفاً رویکردی ایدئولوژیک به مسائل است که علل فقر شدید را سادهسازی کرده است و دشواریهایِ پیش رویِ ریشهکنی آن را دستِ کم میگیرد.
جان گری،یکی از سرشناسترین فیلسوفان انگلیسیزبان و یکی از محوریترین منتقدان کتاب، در مطلبی مفصل در مجلۀ نیواستیتسمن، به معرفی این کتاب پرداخته است. او نکتۀ اصلی کتاب مؤاخذۀ گرسنگی را روشنکردنِ این مساله میداند که قحطی و گرسنگی، قبل از هر چیز، مسالهای سیاسی است. گری مینویسد: «در جنگ جهانی دوم، چیزی میان پنجاه میلیون تا هفتاد و دو میلیون نفر از دنیا رفتهاند. از این میان، حدود بیست میلیون مرگ در اثر گرسنگی بوده و نیمی از آنها در اتحاد جماهیر شوروی روی داده است. در سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ میلادی، سیصد هزار نفر از جمعیت هفت و نیم میلیون نفری یونان در نتیجۀ غارت کشور توسط آلمان و همچنین محاصره دریایی بریتانیا از گرسنگی تلف شدند. قحطیِ بزرگ در اتحاد جماهیر شوروی، تحت حاکمیتِ لنین و در زمان جنگ داخلی سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۲ روی داد، ریِف با خلاصه کردن این موارد مینویسد: میتوان بهدرستی نیمه دوم قرن ۱۹ را عصر قحطیهای امپریالیستی نامید، در حالی که بیشتر قرن ۲۰ عصر قحطیهای سوسیالیستی محسوب میشود.»
نکته اینجاست که تمام این مواردِ قحطی و گرسنگیِ فراگیر نتیجۀ کاربرد قدرت بودهاند و هیچ یک، برخلاف نظریات توماس مالتوس،در اثر شکاف میان تولید غذا و افزایش جمعیت روی ندادهاند.اما این نکته را متخصصان توسعه نادیده گرفتهاند.
بنابراین سیطرۀ جهانی فقر، اگر نگوییم بیشتر، دست کم همان قدر که مربوط به فرایند تولید غذا است، مربوط به سیاست و قدرت است و «سیاست فقر» به هیچ عنوان مساله پیشپاافتادهای نیست. تاریخ گرسنگی به قدمت جنگ، آشوب داخلی و فروپاشی دولتها است که گاه شدید و زمانی مزمن بودهاند. حضور و بازتاب تصمیات نادرست ساختار قدرت و اعمال نظرات قدرت سیاسی در لایه های متفاوت جامعه این نکته را پررنگ می کند که شاید کاهش دامنه حضور ساختار سیاسی در همه ابعاد ممکن و ناممکن، می تواند نظم بهتری را در جهان برقرار سازد.
نظر شما